ღ♥ღسکــــــوت ســـــــردღ

مهتاب عشق

 

به تو رسیدم در میان مهتاب ، مهتابی که در دریای دلم نقش بسته بود 

 

 

نگاهم میگذرد در میان امواج نورت ، میرسد به سرزمین چشمانت  

و به تو میدهد شور عشق را

عشقی که در دلم، صدای بی صدای برق چشمانت را میشنود

از راهی سبز میگذریم ، پلی نیست در میان راه ،

دستهای هم را میگیرم و با بالهای محبت پرواز میکنیم

 


ادامه مطلب
نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی

 

اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی

تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ،

حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم

اگر بدانی چقدر عاشقت هستم به این عشق شک میکنی،

شاید باور نکنی تا این حد دیوانه وار عاشقت هستم !

اما باور کن ، چشمهایت را باز کن و حال و روز مرا ببین ،

این بی قرار ها و لحظه شماری های مرا ببین

درون غوغای عشق گم شده ام ، گمشده ای هستم که  


ادامه مطلب
نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

حالا که رفتنی…
 
 

 

حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات باشه، قبول. 

لااقل این نکته را بدان: 

آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم در سینه می تپید دلم بود نامهربان


نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

امد اما...

 

آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود

 

چشم خواب آلوده اش را ، مستی رویا نبود

 


 

 


 


 

نقش عشق و آرزو از چهره ی دل ، شسته بود

 


 

عکس شیدایی ، در آن آیینه ی سیما نبود

 


 


 

 


 

 


 

لب،همان لب بود ، اما بوسه اش گرمی نداشت

 


 

دل همــان دل بود ، اما مست و بی پروا نبود

 


 


 

 


 

در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت

 

گرچه روزی هم نشین ، جز با منِ رسوا نبود

 


 

 

 


 

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود

 


 

برق چشمش را ،نشان ، از آتش سودا نبود

 


 

 

 


 

دیدم ، آن چشم درخشان را ، ولی در این صدف

 


 

گو هر اشکی که من می خواستم ، پیدا نبود

 


 


نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلم دیوانه ی توست


در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها

 

این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار

میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟

نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است

انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است

 

 

 


ادامه مطلب
نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

میلاد عشق ( شعر عاشقانه روز تولد )

 

 

 


چشمانت را باز کردی و دنیا غرق نگاه زیبایت شد

زیبایی های دنیا از آمدن تو پیدا شد ،

روزها گذشت و چهره زیبایت در آسمان دلم آفتابی شد

دریای زندگی به داشتن مرواریدی مثل تو می نازد ،

همه زیبایی های دنیا با آمدن تو می آید و اینگونه زندگی با تو زیبا میشود ،

 


ادامه مطلب
نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

افسوس
دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری

ادامه مطلب
نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

باز هم شب آماده


باز هم شب آماده
شب لباس سیاهه خود را به تن کرده
سیاه تر از همیشه
همه خوابند
ولی‌ چشمهای من خواب را نمیخواهند
من از شب هراسانم
ستاره ای دیگر نیست
مهتاب هم بخواب رفته
من بیدار به انتظار مهتاب
شبی‌ مهتاب خواهد آمد
باز هم انتظار
چند سال از این انتظار می‌گذرد؟
ده، بیست، سی،......

نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سکوت

کلمه
کلمات
کلام نمی آید بر لبم
وقتی تو اینجایی
لب سکوت میکند
انگار چشمها تا به حال
ندیده اند
فرشته ای به این زیبایی

نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چند سال پیش ...

چند سال پیش ...
وقتی كه تركم می كردی ؛
گفتی كه از یاد ببرم ؛ هر آن چه بین مان بود
.........
و من نیز اسمت را
بر در و دیوار نوشتم
تا خاطرم باشد كه باید ...
 

فراموشت كنم !


نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

درباره وبلاگ

درامتداد سکوتم در امتداد غم ودرد رها شده بودم میان فصلی سرد دلم گرفته بود وصدایت نوای باران بود نگاه پر محبت وگرمت چوچشمه ساران بود درون سینه من سکوت بود وغم بود وغم بود وسکوت سکوت چون سم بودو سم بود وسکوت ودست مهر تو آمد سکوت رفت وتو ماندی وبا ترانه ی باران چه عاشقانه تو خواندی … کنون که تو رفتی دلم چگونه بماند دلم چگونه بخندد،دلم چگونه بخواند کنون که تو رفتی سکوت مبهم وتارم دوباره کرده اسیرم دوباره برده قرارم … برو ای صمیمی برو که دعایم حواله راهت برو تا به فردا برو که خدایم همیشه پناهت


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , d0rd00ne.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM